واكاوي تجربيات شخصي روايتهاي تمريني گروه 4
دربزرگترین سایت پایان نامه ، مقاله و ترجمه مقالات انگلیسی
www.7sad.ir
مختصری از کارورزی:
سال دوم ابتدایی بودم، از نظر آرامش و سکوت زبان زد همه فامیلها و اطرافیان بودم به طوری همه به مادرم میگفتند این بچه چقدر سلیم است. در فرهنگ ما» سلیم» معمولاً به بچههایی گفته میشود که خیلی آرام، ساکت و بیآزار باشند و معمولاً حرف پدر و مادرها را به گوش جان شنیده و اطاعت میکنند.
در مدرسه هم همین حالت را داشتم. معمولاً به معلم کلاسم در اوائل عشق میورزیدم و هنوز خیال میکردم او هم مثل معلم کلاس اول ابتدایی من هست که به راستی به لطافت گل بود. اما رفته رفته دیدم در برخوردهایش زیاد تبعیض قائل میشود که حتی در کلاس با همه یک طور برخورد نمیکرد. مثلاً با پسر فلان کس طوری دیگر و با فرزند یک کارگر یا روستایی به گونهای دیگر، به دختر فلان آقا که فلان مسئولیت را داشت آن چنان نزدیک بود که گویی عضوی از خانوادهاش هست و نور چشم وی. ولی با دیگری به خلاف آن.
یک روز ساعت دوم بود که بعد از نواختن زنگ کلاس مدیر مدرسه مرا خواست و در مواردی صحبت کرد. هنگام ورود به کلاس، من و یکی از نور چشمیهاي وی، با هم وارد کلاس شدیم، اجازه خواستیم اشاره کرد که بیایید. هنوز دو قدم از درب کلاس دور نشده بودیم که ناگهان همکلاسیام که نور چشمی معلم بود به علت عدم توجه به وزش باد دربِ کلاس را به حالت خود گذاشت و محکم بسته شد. ناگهان معلم مانند یک موجود غیرانسانی چنان به من حملهور شد که من به خودم لرزیدم. با توجه به این که من مقصر نبودم ناگهان به فردِ نورچشمی گفت: تو بفرما عزیزم! ولی این احمق باید بایستد. ناخودآگاه بغض گلویم را فشرد، ولی از بس که نسبت به این تبعیض معلم نفرت داشتم، نمیخواستم گریه کنم و عقدهام را به وسیله گریه خالی کنم. ناگهان یکی از دانشآموزان که خیلی با من دوست بود به معلم گفت: خانم این اصلاً گناهی نکرده بود فلانی باعث شد … که ناگهان معلم با لحن شدیدی به وی گفت: تو بنشین، اصلاً به تو چه مربوطه؟! مگر فضولی و … ناگهان بچهها همگی به طرفداری از من شروع به اعتراض نمودند که معلم برخورد اشتباه خودش را نپذیرفت و گفت: من این دانشآموز را به کلاس راه نمیدهم.
ناگهان مرا به طرف دفتر بردند. حالا چطوری اثبات کنم که من مقصر نبودهام. مدیر مرا میشناخت. از قبل هم آشنایی با خانواده ما داشت و روحیات مرا کاملاً درک میکرد. از معلمم خواستم تا مرا مورد عفو قرار دهد. ولی معلم در حالی که هنوز عصبانی بود گفت: نگاه به موش مردگی این نکنيد، در ثانی من جواب آن همه دانشآموز که از برخورد این موجود وحشت زده شدهاند را چه بگویم. نخیر مثل این که اصلاً نمیخواهد بفهمد، قرار شد مادرم به مدرسه بیاید.
نمیخواستم ذهن مادرم را نسبت به خودم بد کنم، آن هم به دلیل اشتباه دیگری، در همین گیر و دار بودیم که ناگهان معلم خوب سال گذشتهام آمد. با دیدن وضع من تعجب کرد و من تا او را دیدم ناخواسته بغض گلویم را پاره کرد و دست معلم را گرفتم و با خواهش و تمنا از وی خواستم تا کلاس مرا عوض کند، چون نمیخواستم که معلم جدیدم را نیز با این وضعیت ببینم برایش توضیح دادم که من مقصر نبودم.
آنقدر روحیهام را آزرده کرده بود که تا چندین شب خوابهای آشفته میدیدم خیال میکردم که معلم من نقش یک غول را دارد و گاهی خیال میکردم که گرگی به سویم حملهور شده و …
سال دوم ابتدایی بودم، از نظر آرامش و سکوت زبان زد همه فامیلها و اطرافیان بودم به طوری همه به مادرم میگفتند این بچه چقدر سلیم است. در فرهنگ ما» سلیم» معمولاً به بچههایی گفته میشود که خیلی آرام، ساکت و بیآزار باشند و معمولاً حرف پدر و مادرها را به گوش جان شنیده و اطاعت میکنند.
در مدرسه هم همین حالت را داشتم. معمولاً به معلم کلاسم در اوائل عشق میورزیدم و هنوز خیال میکردم او هم مثل معلم کلاس اول ابتدایی من هست که به راستی به لطافت گل بود. اما رفته رفته دیدم در برخوردهایش زیاد تبعیض قائل میشود که حتی در کلاس با همه یک طور برخورد نمیکرد. مثلاً با پسر فلان کس طوری دیگر و با فرزند یک کارگر یا روستایی به گونهای دیگر، به دختر فلان آقا که فلان مسئولیت را داشت آن چنان نزدیک بود که گویی عضوی از خانوادهاش هست و نور چشم وی. ولی با دیگری به خلاف آن.
یک روز ساعت دوم بود که بعد از نواختن زنگ کلاس مدیر مدرسه مرا خواست و در مواردی صحبت کرد. هنگام ورود به کلاس، من و یکی از نور چشمیهاي وی، با هم وارد کلاس شدیم، اجازه خواستیم اشاره کرد که بیایید. هنوز دو قدم از درب کلاس دور نشده بودیم که ناگهان همکلاسیام که نور چشمی معلم بود به علت عدم توجه به وزش باد دربِ کلاس را به حالت خود گذاشت و محکم بسته شد. ناگهان معلم مانند یک موجود غیرانسانی چنان به من حملهور شد که من به خودم لرزیدم. با توجه به این که من مقصر نبودم ناگهان به فردِ نورچشمی گفت: تو بفرما عزیزم! ولی این احمق باید بایستد. ناخودآگاه بغض گلویم را فشرد، ولی از بس که نسبت به این تبعیض معلم نفرت داشتم، نمیخواستم گریه کنم و عقدهام را به وسیله گریه خالی کنم. ناگهان یکی از دانشآموزان که خیلی با من دوست بود به معلم گفت: خانم این اصلاً گناهی نکرده بود فلانی باعث شد … که ناگهان معلم با لحن شدیدی به وی گفت: تو بنشین، اصلاً به تو چه مربوطه؟! مگر فضولی و … ناگهان بچهها همگی به طرفداری از من شروع به اعتراض نمودند که معلم برخورد اشتباه خودش را نپذیرفت و گفت: من این دانشآموز را به کلاس راه نمیدهم.
ناگهان مرا به طرف دفتر بردند. حالا چطوری اثبات کنم که من مقصر نبودهام. مدیر مرا میشناخت. از قبل هم آشنایی با خانواده ما داشت و روحیات مرا کاملاً درک میکرد. از معلمم خواستم تا مرا مورد عفو قرار دهد. ولی معلم در حالی که هنوز عصبانی بود گفت: نگاه به موش مردگی این نکنيد، در ثانی من جواب آن همه دانشآموز که از برخورد این موجود وحشت زده شدهاند را چه بگویم. نخیر مثل این که اصلاً نمیخواهد بفهمد، قرار شد مادرم به مدرسه بیاید.
نمیخواستم ذهن مادرم را نسبت به خودم بد کنم، آن هم به دلیل اشتباه دیگری، در همین گیر و دار بودیم که ناگهان معلم خوب سال گذشتهام آمد. با دیدن وضع من تعجب کرد و من تا او را دیدم ناخواسته بغض گلویم را پاره کرد و دست معلم را گرفتم و با خواهش و تمنا از وی خواستم تا کلاس مرا عوض کند، چون نمیخواستم که معلم جدیدم را نیز با این وضعیت ببینم برایش توضیح دادم که من مقصر نبودم.
آنقدر روحیهام را آزرده کرده بود که تا چندین شب خوابهای آشفته میدیدم خیال میکردم که معلم من نقش یک غول را دارد و گاهی خیال میکردم که گرگی به سویم حملهور شده و …
سال دوم ابتدایی بودم، از نظر آرامش و سکوت زبان زد همه فامیلها و اطرافیان بودم به طوری همه به مادرم میگفتند این بچه چقدر سلیم است. در فرهنگ ما» سلیم» معمولاً به بچههایی گفته میشود که خیلی آرام، ساکت و بیآزار باشند و معمولاً حرف پدر و مادرها را به گوش جان شنیده و اطاعت میکنند.
در مدرسه هم همین حالت را داشتم. معمولاً به معلم کلاسم در اوائل عشق میورزیدم و هنوز خیال میکردم او هم مثل معلم کلاس اول ابتدایی من هست که به راستی به لطافت گل بود. اما رفته رفته دیدم در برخوردهایش زیاد تبعیض قائل میشود که حتی در کلاس با همه یک طور برخورد نمیکرد. مثلاً با پسر فلان کس طوری دیگر و با فرزند یک کارگر یا روستایی به گونهای دیگر، به دختر فلان آقا که فلان مسئولیت را داشت آن چنان نزدیک بود که گویی عضوی از خانوادهاش هست و نور چشم وی. ولی با دیگری به خلاف آن.
یک روز ساعت دوم بود که بعد از نواختن زنگ کلاس مدیر مدرسه مرا خواست و در مواردی صحبت کرد. هنگام ورود به کلاس، من و یکی از نور چشمیهاي وی، با هم وارد کلاس شدیم، اجازه خواستیم اشاره کرد که بیایید. هنوز دو قدم از درب کلاس دور نشده بودیم که ناگهان همکلاسیام که نور چشمی معلم بود به علت عدم توجه به وزش باد دربِ کلاس را به حالت خود گذاشت و محکم بسته شد. ناگهان معلم مانند یک موجود غیرانسانی چنان به من حملهور شد که من به خودم لرزیدم. با توجه به این که من مقصر نبودم ناگهان به فردِ نورچشمی گفت: تو بفرما عزیزم! ولی این احمق باید بایستد. ناخودآگاه بغض گلویم را فشرد، ولی از بس که نسبت به این تبعیض معلم نفرت داشتم، نمیخواستم گریه کنم و عقدهام را به وسیله گریه خالی کنم. ناگهان یکی از دانشآموزان که خیلی با من دوست بود به معلم گفت: خانم این اصلاً گناهی نکرده بود فلانی باعث شد … که ناگهان معلم با لحن شدیدی به وی گفت: تو بنشین، اصلاً به تو چه مربوطه؟! مگر فضولی و … ناگهان بچهها همگی به طرفداری از من شروع به اعتراض نمودند که معلم برخورد اشتباه خودش را نپذیرفت و گفت: من این دانشآموز را به کلاس راه نمیدهم.
ناگهان مرا به طرف دفتر بردند. حالا چطوری اثبات کنم که من مقصر نبودهام. مدیر مرا میشناخت. از قبل هم آشنایی با خانواده ما داشت و روحیات مرا کاملاً درک میکرد. از معلمم خواستم تا مرا مورد عفو قرار دهد. ولی معلم در حالی که هنوز عصبانی بود گفت: نگاه به موش مردگی این نکنيد، در ثانی من جواب آن همه دانشآموز که از برخورد این موجود وحشت زده شدهاند را چه بگویم. نخیر مثل این که اصلاً نمیخواهد بفهمد، قرار شد مادرم به مدرسه بیاید.
نمیخواستم ذهن مادرم را نسبت به خودم بد کنم، آن هم به دلیل اشتباه دیگری، در همین گیر و دار بودیم که ناگهان معلم خوب سال گذشتهام آمد. با دیدن وضع من تعجب کرد و من تا او را دیدم ناخواسته بغض گلویم را پاره کرد و دست معلم را گرفتم و با خواهش و تمنا از وی خواستم تا کلاس مرا عوض کند، چون نمیخواستم که معلم جدیدم را نیز با این وضعیت ببینم برایش توضیح دادم که من مقصر نبودم.
آنقدر روحیهام را آزرده کرده بود که تا چندین شب خوابهای آشفته میدیدم خیال میکردم که معلم من نقش یک غول را دارد و گاهی خیال میکردم که گرگی به سویم حملهور شده و
نوع فایل : Word | تعداد صفحات : 14 | قیمت : 100000
دیدگاه بسته شده است